نقش زبان فارسي در ايران براي كودكان ايراني به هيچوجه نقش يك زبان بيگانه نيست و كودكان برپايه يك سنت فرهنگي ريشهدار تاريخي كه به كمك ابزارهاي نوين ارتباطي تسريع و تسهيل شده است، همپايه با زبان محلي، زبان فارسي را نيز ميآموزند
روز دوشنبه هشتم اسفندماه 1390 گفتوگويي با جنوا اسپيترمن، استاد زبانشناسي دانشگاه ميشيگان در صفحه 13 روزنامه اعتماد منتشر شد. مناسبت اين گفتوگو روز 21 فوريه بود كه از سوي يونسكو به عنوان روز جهاني زبان مادري معرفي شده است. گفتوگوي ديگري نيز با همين موضوع با كاتلين هوگ، استاد زبانشناسي دانشگاه استرالياي جنوبي در نشريات ديگر منتشر شده بود. پارهيي از مدعاها در اين دو گفتوگو مطرح شده كه شائبه تسري آنها به جامعه ايران ميرود، بررسي و نقد اين مدعاها انگيزه نگارش اين نوشتار شد. روز جهاني زبان مادري در سال 1999 از سوي كنفرانس عمومي سازمان يونسكو و به پيشنهاد بنگلادش نامگذاري شد و مجمع عمومي سازمان ملل متحد نيز با نامگذاري سال 2008 به عنوان «سال جهاني زبانها» بر آن صحه گذاشت اما برخلاف مقدمه اين گفتوگو، اين دو سازمان ارتباطي ميان اين نامگذاري و «نسلكشي و نژادپرستي» را متذكر نشدهاند؛ روشن است كه عبارات و مفاهيم داراي بار معنايي و مفهومي روشن و معيني هستند و اين دو سازمان بينالمللي نيز به درستي به آن توجه دارند و هرگز واژگاني از اين دست را نابجا به كار نميبرند. در سال 1947كشور پاكستان در موقعيتي دشوار و نادر به لحاظ سرزميني، پديد آمد. اين كشور تازه، در شرق و غرب كشور جديد هند قرار داشت و با نامهاي پاكستان شرقي و غربي بايد كشوري واحد را تشكيل ميداد. مردمان اين دو سرزمين جز به واسطه دين اسلام پيوند مشتركي نداشتند و به سرعت نيز راه جدايي پيمودند. در سال 1948 زبان اردو به عنوان زبان رسمي كشور پاكستان برگزيده شد، حال آنكه زبان 97 درصد مردم پاكستان شرقي بنگالي است! تحميل زبان كاملا بيگانه و ناآشناي اردو موج گستردهيي از اعتراضات را در بنگلادش دامن زد كه در 21 فوريه1952 در تظاهرات دانشآموزان بنگالي، به مرگ تعدادي از معترضان انجاميد و در نهايت نيز دولت پاكستان در سال 1956 زبان بنگالي را نيز به عنوان زبان رسمي پذيرفت اما جنگ داخلي در اين كشور پايان نيافت و تا جدايي بنگلادش در سال 1971 ادامه داشت. حال نكته اينجاست كه اين تجربه و تاريخ آن گونه كه در مقدمه اين گفتوگو آمده است، تا چه ميزاني ميتواند «متوجه كشورهايي باشدكه داراي تنوع زباني گستردهيي هستند» يا اگر ميتوان از اين مفهوم بهرهيي براي «پاسداشت ميراث ايراني اسلامي... در حفظ ميراث زندهيي به نام زبان مادري همه مردمان ايران» گرفت شامل چه ابعادي از اين تجربه و تاريخ خونبار و تبعيضآميز است كه شرح آن رفت.
يونسكو در گراميداشت اين روز تاكيد ميكند كه نيمي از 6700 زبان شناختهشده دنيا در خطر انقراض قرار دارند؛ در واقع، نزديك به 6400 زبان تنها توسط 4 درصد از مردم دنيا به كار گرفته ميشود و 300 زبان دنيا از 96 درصد گويشور برخوردارند. يونسكو زبانهايي را كه در خطر انقراض قرار گرفتهاند، به عنوان بخشي از ميراث ناملموس بشري در اولويت توجه قلمداد ميكند و از دولتها ميخواهد برنامههايي را براي شناخت و پاسداري از اين زبانها در دستور كار خود قرار دهند. اين سازمان معيارهايي را براي زبانهاي در خطر اعلام كرده كه براساس آن، زبانهايي كه همه نسلها به آن سخن ميگويند و در محيطهاي عمومي نيز از آن استفاده ميشود، «زبانهاي امن و بدون خطر» هستند و زبانهايي كه در حال حاضر تنها افراد مسن بهندرت آن را به كار ميبرند و ساير نسلها حتي آن را درك نميكنند، «در آستانه انقراض» شمرده شده است. بر پايه معيارهاي سازمان يونسكو در جامعه ايران گويشهاي عمده تركيآذري، كردي، بلوچي، لري، گيلكي، مازني، عربي و تركمني، همگي در گروه «زبانهاي امن و بدون خطر» قرار دارند. وجود شبكههاي تلويزيوني و راديويي استاني كه از زبانهاي محلي استفاده ميكنند و نشريات و كتابهايي كه در اين زمينه منتشر ميشوند، عملا كاربرد اين زبانها را نهتنها به عرصه عمومي نيز كشانده بلكه صورتي رسمي نيز به آن بخشيده است. برخلاف برخي كشورهاي همسايه ايران كه به كارگيري زباني جز زبان رسمي را در ادارات و مدارس و مجامع رسمي ممنوع تلقي ميكنند، هيچگاه اين امر در ايران ممنوع تلقي نشده و بر همين پايه نيز راديو تبريز و راديو مهاباد از نخستين پايگاههاي راديويي در استانها بودند كه به زبانهاي محلي اقدام به پخش برنامه كردند.
از آغاز تاسيس تلويزيون نيز شبكههاي سراسري كه تنها چند ساعت برنامه روزانه داشتند، پخش موسيقي و معرفي آداب و رسوم اقوام ايراني را در دستور قرار دادند، استفاده از زبانهاي محلي در مجامع عمومي نيز كه به سهولت انجام پذيرفته است. جامعه ايران بدون شك در پذيرش «تنوع فرهنگي و زباني» يكي از بهترين و برگزيدهترين جوامع منطقه است و آزاديها و امكاناتي كه در جهت حفظ و حراست از اين تنوع فرهنگي فراهم شده است، ميتواند الگوي بسياري از كشورهاي همسايه و منطقه باشد. ايران، برخلاف بسياري از جوامع آسيايي، آفريقايي و حتي اروپايي كه تاريخ پرفراز و نشيبي از تعارض و تضاد و ستيزه اقوام را در تاريخ خود دارند، تقريبا هيچگاه شاهد تعارض قومي نبوده و رواداري و زيست مسالمتآميز اقوام ايراني الگويي ستودني در اين زمينه است. خانم دكتر جنوا اسپيترمن، زبانشناس و متخصص سياستهاي زباني در دوران پسااستعمار است و در كشورهاي مختلف آفريقايي به تحقيق و مطالعه پرداخته است. كاتلين هوگ نيز بيشترين مطالعاتش در جوامع آفريقايي و بوميان استراليا بوده است. اين دو پژوهشگر با توجه به بستر مطالعاتي خود، پاسخهايي را ارائه دادهاند، اما نكته مهم و كليدي كه ميتوان متذكر شد اين است كه اساسا تناسب و شباهت حداقلي ميان جوامع مورد گفتوگو با تاريخ و شرايط پيچيده جامعه ايران وجود ندارد و نميتوان احكام و نسخههاي مورد تجويز براي آن جوامع را به ايران تسري داد. هر جامعهيي ويژگيهاي گاه يگانهيي دارد و تنها در همان چارچوب يگانه قابل گفتوگو و بررسي است. نقش زبان فارسي در جامعه ايران براي كودكان ايراني به هيچوجه نقش يك زبان بيگانه و ناآشنا نيست و كودكان برپايه يك سنت فرهنگي ريشهدار تاريخي كه در دوران مدرن نيز به كمك ابزارهاي نوين ارتباطي تسريع و تسهيل شده است، همپايه با زبان محلي، زبان فارسي را نيز ميآموزند حال آنكه جوامع مورد نظر اين دو محقق گرامي فاقد چنين ويژگيهايي هستند. كاربست زبان فارسي در سطح ملي نيز موضوعي مربوط به چند دهه گذشته نيست و داراي سابقهيي تاريخي است. برخلاف اكثر كشورهاي جهان كه تولد و تاسيسشان نتيجه تحولات يك قرن گذشته و فروپاشي حكومتهاي استعماري بزرگ است و عموما هيچ سابقه مشتركي از تمدن و فرهنگ و به كارگيري زبان مشترك ندارند، ايران در زمره چهار ملت باستاني، سابقهيي چندهزارساله دارد و زبان فارسي نيز بسيار پيشتر از برآمدن دولتهاي ملي مدرن كه سياستهاي معين زباني را پيش ميگيرند، به صورت طبيعي و در استمرار تاريخ به عنوان زبان رسمي و ملي مردمان ايران برآمده و با انتخاب آزادانه توسط اقوام ايراني پذيرفته شده است. موارد متعددي از استفاده داوطلبانه اقوام ايراني از زبان فارسي به عنوان زبان علم و فرهنگ و حكومت ميتوان برشمرد. جوامع محلي، با وجود آزادي و اختيار، زبان فارسي را برگزيده و آن را ترويج ميكنند. برخلاف پيشفرضهاي برخي از فعالان قومي هيچ اجبار و تحميلي در پذيرش زبان فارسي به عنوان زبان مشترك و رسمي در ايران دخيل نبوده و نواهاي خلاف اين سخن تنها پس از آن در ايران به گوش رسيد كه پاي ايدئولوژي وارداتي ماركسيسم به اين سرزمين باز شد و تلاش كرد جامعه ايران را با «زندان ملل» و «ملل تحت ستم» روسيه تزاري قياس كند و نسخههاي پيچيدهشده لنين و استالين را بر ايران منطبق سازد. حال آنكه جامعه ايران هيچگاه شرايطي مشابه را تجربه نكرده بود.
««كاربرد زبان فارسي برای آموزش در مكتب هاي دوران قاجار.پيش از پهلوي ها و بدون دخالت دولت
— در مكتب رشديه»»
در جوامع نوپديد آفريقايي و آسيايي، زبان هيچ قبيله و قومي بر ديگري برتري و رجحاني ندارد و هيچ سابقهيي از كاربرد مشترك آن نيز وجود نداشته تا بتواند زمينه آشنايي و كاربست مشترك آن را در سطح ملي فراهم كند. مجموعههاي ناهمگون زباني و قومي را كه بر پايه حوادث و تحولات چند دهه گذشته برحسب تصادف در كنار هم قرار گرفتهاند و مشخص نيست تا چه زماني بتوانند همجواري در يك جامعه را تحمل كنند، نميتوان با جامعه ايران قياس كرد، همچنان كه ايران با روسيه تزاري غيرقابل قياس بود. اين قضاوت كه «كساني كه نميتوانند از زبان مادري خود به عنوان ابزار ارتباطي در امر آموزش استفاده كنند، معمولا در زندگي با مشكلات زيادي روبهرو ميشوند... اين مساله ميتواند موجب روي آوردن آنها به جنايت و بزهكاري شود» را چگونه بايد در رابطه با جامعه ايران تحليل كرد؟ و من چگونه بايد به اين محقق توضيح دهم كه برجستهترين نخبگان و نويسندگان و شاعران و دانشمندان سرزمين من زبان مادريشان زباني جز فارسي است! و نتيجه تحقيقات در جوامع آفريقايي در زمينه ايران صادق نيست و فرزندان اقوام ايراني نهتنها بزهكار و جنايتكار نميشوند، بلكه برجستهترين غزلسراي معاصر زبان فارسي، محمدحسين شهريار، بانوي شعر فارسي، پروين اعتصامي، و يكي از بزرگترين نمايشنامهنويسان زبان فارسي، غلامحسين ساعدي، و بزرگترين فيلسوف اسلامي معاصر ايران، علامه طباطبايي، و يكي از برجستهترين فيزيكدانان ايراني، پروفسور هشترودي، اهل تبريز و تركزباناند. مدعاي مهم و از قضا خطرناكي كه در اين گفتوگو طرح شده اين است كه «اين عقيده كه حرف زدن و آموزش گروههاي قومي به زبان خود ميتواند، امنيت ملي را به خطر بيندازند، مسخره است؛ «البته اقوام ايراني و فرهنگهاي محلي خود هيچگاه منشأ خطر و تهديدي براي امنيت ملي نبودهاند، بلكه همواره از امنيت و منافع ملي پاسداري كردهاند، اما چنانچه به اين نكته توجه شود كه بديهيترين و ابتداييترين تعريفي كه از زبان ارائه ميشود «وسيله ارتباطي» بودن آن است، ميتوان اهميت آن را در امنيت ملي و تماميت ارضي ايران دريافت. در واقع، كساني كه بيرون از مرزهاي ايران نداي چندزباني را در نفير قومگرايان ايراني ميدمند، به خوبي از اهميت آن آگاهند و درصددند به بهانه «زبان مادري» ارتباط اقوام ايراني را از «ميهن مادري» بگسلند.
براي درك اهميت اين موضوع بايد اين نكته را مدنظر داشت كه تنها دو دهه از پايان جنگ تحميلي عراق عليه ايران كه اصليترين بهانه آن بهانههاي زباني و قومي بود ميگذرد و ملت ايران هزينه سنگيني را در پي آن پرداخته است. در حالي كه كشوري نظير فرانسه حاضر به پذيرش اعلاميه حقوق زباني سازمان يونسكو نميشود و آن را خلاف قانون اساسي و وحدت ملي خود تلقي ميكند يا طرح آموزش چندزباني در ايالت كاليفرنيا كه بيش از 30 درصد ساكنانش را اسپانيوليزبانان تشكيل ميدهند رد ميشود، نسخههاي استراليايي و امريكايي براي جوامع در حال توسعه اين است كه وحدت ملي خود را در معرض آزمايش محققان قرار دهند! اين در حالي است كه گويشهاي ايراني فاقد پيشينه نوشتاري و علمي هستند، حال آنكه آلمانيزبانان و اسپانيوليزبانان فرانسه و اسپانيوليزبانان كاليفرنيا از سابقه گستردهيي از فرهنگ نوشتاري و علمي برخوردارند و كاربرد اين زبانها با كمترين مشكل و مانعي ميتواند در دسترس قرار گيرد. اين نوشتار به دنبال تشريح موانع و لوازم ناممكن آموزش به زبان مادري در ايران نبود وگرنه برشمردن همين موانع به خودي خود مناديان احساساتي اين شعار عوامفريب را با كثيري از معماهاي حلنشدني مواجه خواهد كرد؛ البته آنچه در اصل 15 قانون اساسي آمده است آشنايي با زبان و ادبيات مادري به عنوان يك ميراث فرهنگي، امري جدا و پسنديده است اما ميان «آموزش زبان مادري» و «آموزش به زبان مادري» بسيار بيشتر از يك «به» ساده، فاصله هست.
«« نویسنده: داوود دشتباني اردبیلی »»
نظرات شما عزیزان: