|
منم كوروش منم بابك منم آذر منم آرش /
منم آن رستم دستان منم آن ببر تنگستان /
به نام هور مزدایـم به اسم پاك ایرانم /
قسم تـا آخـرِ دنیــا كه بــر ایـن خاك دُژبانـم /
قسم بـر تخت جمشیدم قسم به آبیِ خلیج پارس /
قسم بر روحِ خرمّدیــن دوباره می برم بـرعرش تو را ای مام بی همتا /
دوباره میكنم تاجى تـو را من بـر سر دنیا /
پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:ایران,تمدن,تمدن ایرانی,فرهنگ,هنر,ملل,ملت,ملیت,ابن خلدون,فارس,خلیج فارس,فرانسه,مقدمه,کتاب مقدمه,مدنیت,جامعه شناس,عرب,عرب زبان,دانشمند,اندیشمند,پارسیان,تورک,آزری,آذری,آزربایجان,آذربایجان,قوم,قومیت,آداب رسومالمبتداوخبر,محمدیونان, :: 20:25 :: نويسنده : سروش
این پیکره متعلق به ""مقدمه"" کتاب عبر ابن خلدون اندیشمند تونسی عرب زبان و اندلسی تبار است...و ابن خلدون اندیشمندی بسیار برجسته و مطرح در حوزه اندیشه...در سال 732 در تونس چشم به جهان گشود و بسیاری او را بنیاد گردانش تاریخ و علم تاریخ و نگرش فلسفی به ان می دانند که بیشتر در حوزه فراز و فرودجوامع نخستین کسی است که قلم زده است..بسیاری او را بنیاد گردانش جامعه شناسی نیز می نامند..400 سال پیش از اگوست کنت فرانسوی.... آن را علم العمران نام نهاد و بارها با تکیه بر مستندات ،بر چیرگی فرهنگ و تعقل ایرانیان تاکید نموده است...بی دلیل نبود که میشل عفلق موسس حزب پانعربیستی فاشیستی بعث و نیز وزیر فرهنگ صدام معتقد بودند که بایستی او را نبش قبر نمود و آثارش را که آکنده از تمجید فرهنگ ایرانی است سوزاند!!!!!!
مقدمه بی شک کتابی است معتبر در دنیای اندیشه. زمان خود..اثری که هرگز پیش از زمانش نظیری نداشته است.حتی بسیار معتبر تر از کتاب اصلی ابن خلدون که عبر و المبتدا و خبر.....نام دارد و چه زیبا محمد پروین گنابادی این کتاب را به پارسی ترجمه نموده است. ابن خلدون در مقدمه کتاب عبر به چرایی فراز و فرود تمدنها اشاره می کند و بار ها دلایل هژمونی فرهنگی و علمی ایرانیان را بر دیگر مدنیت ها و جوامع قدیم یاد اور می شود..او با نام بردن از ده ها اندیشمندان ایرانی نقش بی گفتگوی ایرانیان را در بنیاد فرهنگ جهانی مورد بحث قرار می دهد یکی از برجسته ترین ارجمندی های کتاب مقدمه بیان نام دقیق مکان جغرافیایی چون خلیج فارس است ..بی دلیل نیست که پانعربیسم از کتاب ابن خلدون واهمه دارد.ابن خلدونی که در کتاب ""مقدمه اش"" درباره دانش ایرانی این گونه نوشته است..اگر بپذیریم که دانش پارسیان در زمان اسکندر به یونان راه یافت، که چنین بوده است و البته پیشینهی این کار به زمانی پیش از اسکندر نیز میرسد، باید آن دانش یونانی که نویسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلی دانش عرب میدانند، در واقع تا اندازهی زیادی ایرانی بدانیم و بپذیریم که دانش ایرانی هیچگاه از بین نرفته است....
««« علی عجمی آذرابادگانی »»»
ابنخلدون در مورد جایگاه دانش در ایران پیش از اسلام نوشته است:" جایگاه علوم عقلی در نزد پارسیان بسیار والا بود و حیطههای آنها بسیار گسترده بوده است. چرا که دارای حکومتهای پایدار و با شکوه بودند. گویند پس از کشته شدن داریوش به دست اسکندر و چیره شدن اسکندر به سرزمین کیلیکیه و دست یافتن به کتابها و علوم بیشمار پارسیان، این دانشها از پارسیان به یونانیان رسید. هنگامی که سرزمین پارس فتح شد و در آن کتابهای فراوانی یافتند، سعد ابن ابی وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره کتابها و انتقال آنها به مسلمانان کسب اجازه کرد. عمر در پاسخ به او نوشت که تا کتابها را به آب ریزد با این استدلال که اگر هدایتی در این کتابها باشد خداوند ما را به بیش از آنها هدایت کرده است و اگر در آنها گمراهی باشد، خداوند ما را از آنها حفظ کرده است. به این ترتیب، کتابها را در آب ریخته یا آتش زدند و دانش پارسیان از دست ما رفت."
نویسندگان بسیاری با استناد به نوشتهی ابنخلدون و تاریخنگاران دیگر کوشیدهاند سهم ایرانیان را در دانش بشری و نقش آنان را در وارد کردن دانش به جامعه اسلامی کمرنگ جلوه دهند. این دسته از نویسندگان به اشاره به این سخنان ابنخلدون و توجه نکردن به نوشتههای صاحبنظران دیگر چنین نتیجه میگیرند که مسلمانان دانش خود را به طور مستقیم از یونانیان به دست آوردند. حال آنکه بر چنین ادعایی ایراد جدی وارد است:
1. اگر بپذیریم کتاب سوزی بسیار گستردهی عربهای مهاجم، آن هم به فرمان خلیفهی مسلمین، باعث نابودی کامل دانش ایرانیان شد، به جای سخن از شکوه تمدن عربها و پیشتازی آنان در دانش و فناوری، که در کتابهای گوناگون چه از نویسندگان عرب و چه نویسندگان غربی از آن یاد شده است، باید از دانشستیزی و وحشیگری و ویرانگری مغولوار آنها سخن بگوییم. با این تفاوت که مغولها برای کتابسوزی خود استدلال محکمی نداشتند و عربها با استدلال دینی به آن پرداختند. حال آنکه، چنان حجمی از کتابسوزی، به نحوی که هیچ اثری از ایران باستان نماند، دور از ذهن میرسد. چرا که با وجود کتابسوزیهای بیشمار مغولها، آثار بسیاری از دوران تمدن اسلامی بر جای مانده است.
2. شکوفایی دانشگاه گندیشاپور تا زمان منصور عباسی و مدتها پس از آن، به نحوی که منصور برای درمان بیمار خود به پزشکان آنجا روی آورد، نشاندهندهی آن است که حتی با پذیرفتن نظریهی آتشسوزی کتاب، دستکم بخشی از دانش پارسها نگهداری شد و حتی آنان با ترجمهی کتابهای خود به زبان عربی در نگهداری آن کوشش فراوان کردند، چنانکه چیرهترین مترجمان کتاب به زبان عربی در اصل ایرانی بودند که ابنمقفع و خاندان بختیشوع از شناختهشدهترین آنها هستند. مترجمان دیگری مانند حنینبناسحاق نیز شاگرد ایرانیان بودند.. از این رو، برخی از دانشهای دوران باستان را باید در کتابهای عربی آغاز نهضت ترجمه جست و جو کرد.
3. اگر بپذیریم که دانش پارسیان در زمان اسکندر به یونان راه یافت، که چنین بوده است و البته پیشینهی این کار به زمانی پیش از اسکندر نیز میرسد، باید آن دانش یونانی که نویسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلی دانش عرب میدانند، در واقع تا اندازهی زیادی ایرانی بدانیم و بپذیریم که دانش ایرانی هیچگاه از بین نرفته است.
4. ابنخلدون در جای دیگری از مقدمهی خود میگوید: "جای شگفتی است که در جامعهی اسلامی، چه در علوم شرعی و چه در علوم عقلی، اغلب پیشوایان علم ایرانی بودند. جز در مواردی نادر و اندک و چنانچه برخی از آنان منسوب به عرب بودند، زبانشان فارسی و محیط تربیتشان ایرانی بود." بیگمان آن ایرانیان از نوادگان همان ایرانیان دانشپرور دوران باستان بودند. در بررسی آثار برخی از آنان، مانند بیرونی، میبینیم که به ایران باستان نیز اشارههایی دارند.
ابنخلدون در بیان این که چرا پیشگامان علوم در جهان اسلام همگی ایرانی بودند به دیرپایی شهرنشینی و تمدن در ایران اشاره میکند و میگوید:" در صنایع(فنون) شهرنشینان ممارست میکنند و عرب از همه مردم دورتر از صنایع میباشد. علوم هم از آیینهای شهریان به شمار میرفت و عرب هم از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت بودند از عجمان(ایرانیان) یا کسانی مشابه و نظایر آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند صنایع و پیشهها از ایرانیان تبعیت میکردند. چه ایرانیان به سبب تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشتهاند بر این امور استوارتر و تواناتر بودند."
سپس، ابنخلدون در اشارههایی که به شاخههای علوم دارد، جابهجا از ایرانیان یا شاگردان آنها نام میبرد که آن علم را بنیانگذاری کردند یا به پیش بردند. در نحو از بنیانگذار آن، سیبویه نام میبرد و از پیروان و شاگردان او که همه از نژاد ایرانی بودند. به نظر او بیشتر دانندگان حدیث و همهی عالمان تفسیر، فقه و کلام ایرانی بودند و به بیان او:" جز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو، مصداق گفتار پیامبر(ص) پدید آمد که فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد، قومی از مردم فارس به آن دست مییابند."
ابنخلدون در نگاه اندیشمندان
با ملاحظه همه جوانبهای که ابنخلدون در مقدمه رعایت کرده است، میتوان ادعا کرد که این اثر در زمینهی تاریخشناسی در دنیای اسلامی یک نوآوری بیمانند و پدید آورنده آن در میان تاریخنگاران مسلمان یک استثنا و در زمینهی فکر تاریخی در میان تاریخنگاران پیش از خود بیمانند است. با وجود این، اندیشه و روش نبوغآمیز ابنخلدون نه تنها در زمان خود بلکه تا سدهها به صورتی شایسته مورد ارزیابی و نقد و داوری قرار نگرفت و چون تخمی درشوره زار، بی حاصل ماند تا این که بخش هایی از مقدمه او در سال 1806 میلادی به وسیله سیلوستر دوساسی به زبان فرانسه ترجمه شد و در همان ایام نیز هامر پورگشتال، تاریخشناس اتریشی، ابنخلدون را مونتسکیوی جهان عرب نامید. از آن زمان بود که دانشمندان اروپا از نبوغ این متفکر بزرگ در شگفت شدند و بر پیشیگرفتن او بر دانشمندان اروپایی در طرح موضوعهایی چون جامعهشناسی، فلسفهی تاریخ و اقتصاد سیاسی اذعان کردند.
مقدمهی ابنخلدون چنان انقلابی در افکار دانشمندان قرن نوزدهم ایجاد کرد که به این باور راسخ شدند که این تاریخشناس تونسی مسلمان چهار سده پیش از ویکوی ایتالیایی تاریخ را علم دانسته وقبل از مونتسکیو درباره علت انحطاط تمدنها سخن گفته است. اشمیت دانشمند امریکایی گفته است که: "ابنخلدون در دانش جامعه شناسی به مقامی نائل آمده است که حتی آگوست کنت در نیمه دوم قرن نوزدهم بدان نرسیده است." آرنولد توینبی، مورخ معاصر آمریکایی، نیز میگوید :" مقدمهی حاوی درک و ابداع فلسفهای برای تاریخ است که درنوع خود و در همهی روزگاران از بزرگترین کارهای فکری بشر است."
در واقع جهان اسلام هم از راه اروپا با ابنخلدون آشنایی دوباره یافت. ابنخلدون امروز در فرهنگ جهانی جایگاه شایسته ای دارد. او نه تنها نسبت به زمان خود استثنایی جلوه میکند، که با انسانهای متفکر زمان ما نیز سخنان بسیار دارد؛ نه از آن رو که بتوان نظرهای او را در مورد جامعهی معاصر به کار برد، بلکه از آن جهت که تحلیلهای او برای فهم زمینههای تاریخی جامعه بسیار سودمند است. او تفکر تاریخی را به مرحله ای نو رسانید و تاریخ نویسی را از صورت رویدادنویسی پیشین به شکل نوین علمی و قابل تعقل درآورد.
««« سیروس غفاریان »»»
نظرات شما عزیزان:
|
|